برخوردجالب"داش ابرام"باجوان نوارفروش
حدود صد تا نوار بود. هر کدوم پنج تومن پولش بود. ابراهیم دست کرد توی جیبش و گفت: «این هزار تومان پول حلال. برو با این پول کار و کاسبی حلال راه بنداز» جوان داشت بال درمیآورد. از خوشحالی نمیدونست چی کار کنه. صورت ابراهیم رو بوسید.
«داداش جون، آدم باید کاسبی حلال داشته باشه، با پول حرام به هیچ جایی نمیرسی. چقدر سرمایه داشتی که از بین رفته؟»
پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. بُرشهایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» گردآوری شده است، منتشر کردهایم که در ادامه میخوانید:
برخورد با منکر
روزها گذشت تا ایام انقلاب رسید. در روزهای انقلاب، چهار روز از ابراهیم خبری نبود! همه نگران بودند، تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب ابراهیم برگشت. وقتی سوال کردم کجا بودی، گفت: «توی درگیریهای خیابانی همراه رفقا بودیم. در تصرف پادگان عشرتآباد (ولیعصر (عج) فعلی) همراه با جواد آرادانی بودم.
جواد هموزن من و حریف کشتی من در باشگاه ابومسلم بود. پسر بسیار خوبی که قدرت بدنی بالایی داشت. در حین درگیری و تیراندازی، یک گلوله ژ. ۳ به کتف چپ جواد خورد و از کتف راست او بیرون زد. بعد از تصرف پادگان، پیکر او را به پزشکی قانونی بردم. در پزشکی قانونی شاهد بودم که تعداد زیادی شهید، با بدنهای متلاشی وجود دارد و کسی جرأت نزدیک شدن و انجام کارهای شهدا را ندارد؛ لذا ماندم و مشغول مرتب کردن اوضاع شدم. برخی جنازهها سوخته، برخی مجهولالهویت بودند که باید تحقیق میکردیم و خانواده آنها را پیدا میکردیم. کسی هم نبود این کارها را انجام دهد.»
ابراهیم ادامه داد: «انقلاب پیروز شده بود و کارهای نظامی کم شد، این کار هم از دست ما برمیآمد.» هنوز چند روزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که ابراهیم وارد کمیته شد. مقر کمیته میدان خراسان در گاراژ فروتن بود.
نیروهای کمیته فعالیت گستردهای داشتند. در برخی مراکز کمیته، یک روحانی وجود داشت و حتی حکم شرعی اجرا میکردند. من دیده بودم که برای شُرب خمر و حمل مشروب شلاق میزدند.
یک شب در حوالی میدان خراسان به یک ماشین ایست دادند. دو جوان در داخل ماشین بودند که توجه نکردند و سریعتر گاز دادند. کمی جلوتر ابراهیم با شجاعت جلوی ماشین را گرفت. هر دو سرنشین از ماشین پیاده کرد. بعد هم گفت: درب صندوق عقب را باز کن.
علت فرارش را فهمیدیم. یک بسته ۲۴ تایی بطریهای مشروب خارجی داخل صندوق بود. آن دو جوان مثل بید از ترس میلرزیدند. التماس میکردند که توروخدا ما را معرفی نکن. ما از شلاق میترسیم. آبروی ما رو بخر.
ابراهیم نگاهی به آنها کرد. یقین داشتم که او بهترین برخورد را خواهد کرد. منتظر بودم تا نحوه برخوردش را ببینم. ابراهیم بسته مشروب را برداشت و کنار جوی آب نشست. بعد به هر دوی آنها گفت: «یه راه داره، یکی یکی اینها رو باز کنید و توی جوب خالی کنید.» آنها شروع کردند. یکی پس از دیگری بطریهای مشروب را باز کرده و داخل جوب ریختند. ابراهیم از این فرصت استفاده کرد و از بدیهای مشروب گفت: اینکه پیامبر (ص) فرموده شراب ریشه تمام زشتیها و از بزرگترین گناهان است. خداوند در روز قیامت به آدم شرابخوار نگاه رحمت نمیکند و یا اینکه امام صادق (ع) فرمودهاند: «شرابخوار وارد بهشت نمیشود.» و «تمام بدیها قفلهایی دارند و شراب کلید تمام این قفلهاست». آنها فقط گوش میکردند. وقتی تمام شد، ابراهیم با آنها خوش و بش کرد و گفت: «اسلام این قوانین رو گذاشته تا جامعه در مسیر درست حرکت کنه وگرنه ناموس من و شما نمیتونه راحت توی خیابون بیاد.» آنها خداحافظی کردند و تشکر کردند و رفتند. من یقین داشتم که برخورد صحیح، حتی با منکرات بهخوبی جواب خواهد داد.