ای پدربرخیزو . . .
آسمانیان
در"وبلاگ بزرگ آسمانیان"مطالبی بی نظیرمنتشرشده است که درهیچ کجاهمانندی ندارد, لطفا مطالب وبلاگ راباذکرمنبع به اشتراک بگذارید
لبنان ومقاومت درباغ موزه ملیتا
لبنان و مقاومتش در اذهان ما بیش از هر چیز دیگر با جنگ و ویرانی و آشوب تبلور یافته، بدون اینکه به برخی جلوه‌های دیگرش همچون فرهنگ و ادب و علمش توجه کافی داشته باشیم. مقاومت حزب‌الله به‌ویژه پس از دو پیروزی بزرگ آزادسازی جنوب لبنان در سال 2000 و حماسه جنگ 33روزه سال 2006، به هنر توجه ویژه‌ای داشته که در این گفت‌وگو به دنبال موشکافی در بخشی از این جنبه بوده‌ایم.
محمد(شهید خالقی)بهترین دوست دوران جوانی ام بود وچه بهترکه بگویم همه کسم بود! مثل دوبرادر دوقلو بودیم ... درآخرین خداحافظی چون خود من هم عازم جبهه بودم . . .
دعوای حاج احمد متوسلیان ومحسن وزوایی
10 اردیبهشت، سالگرد شهادت فرمانده دلاور، محسن وزوایی است. به این بهانه، ماجرای دعوای حاج احمد متوسلیان، فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) با او را بازخوانی می کنیم. آنچه در ادامه می آید، پاسخ حاج احمد درباره این دعوا است...
تکلیف حفظ اسلام برتر از انجام نماز و روزه
ما مکلف هستیم که اسلام را حفظ کنیم. این تکلیف از واجبات مهم است؛حتی از نماز و روزه واجبتر است. همین تکلیف است که ایجاب می کند خونها در انجام آن ریخته شود. از خون امام حسین(ع) که بالاتر نبود، برای اسلام ریخته شد.
و این روی همان ارزشی است که اسلام دارد. ما باید این معنا را بفهمیم و به دیگران هم تعلیم بدهیم
ماجرای شهیددرسفروزیربهداشت
شهدا چفیه داشتند... من چادر دارم...
من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است...
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند... من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...
تصویری که می‌بینید، در خطوط مقدم نبرد با متجاوزان بعثی گرفته شده و یک بسیجی را در حال خواب نشان می‌دهد. خستگی و فراقت از میدان نبرد، به خوبی از چهره رزمنده بسیجی هویدا است.
حسن طلا متولدنجف
صدیقه دُریاب مادر شهید «حسن فاتحی» معروف به «حسن طلا» است؛ این مادر مهربان
از تولد تا رجعت فرزند شهیدش را روایت می‌کند :
پدر و مادرم اصفهانی بودند؛ در کودکی به عراق رفتند و در شهر نجف اشرف مستقر شدند؛ ما هم از کودکی در نجف بزرگ شدیم؛ همسرم مرحوم «جان‌محمد فاتحی» که با برادر و پسرعمویشان به عراق برای کار رفته بودند، در منزل پدرم ساکن شدند؛ بعد از آشنایی با وی ازدواج کردیم.
