شهیدحسین قجه ای منشاء حماسه ای عظیم شد
دستهجات عزاداری بر سر و سینهزنان از هر کوی و برزن ارادت خودت را به سید و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (ع) نشان میدادند و نوزادی در زرینشهر با شنیدن «صدای هل من ناصر ینصرنی» امام (ع) به آن لبیک گفت و صدای گریه این نوزاد با صدای مؤذن درهم پیچید، آری شاهکلید فتح خرمشهر، حسین قجهای پا به عرصه هستی نهاد تا هستی خود را فدای اسلام کند.
حسین خواهر معلولی در خانه داشت، وقتی از مدرسه میآمد اول سراغ خواهر میرفت و او را نوازش میکرد و از همه بیشتر به او اهمیت میداد و گاهی پیشانی خواهر را میبوسید و میگفت: مواظب باشید خداوند میخواهد ما را با وجود خواهرمان آزمایش کند.
ساماندهی مبارزات ضد سلطنت پهلوی و راهاندازی تظاهرات انقلابیون و مردم زرینشهر بر عهده حسین بود، به همین دلیل، کمتر به درس و مدرسه میرسید و پس از پیروزی انقلاب و دستور تشکیل سپاه پاسداران، به همت حسین، سپاه پاسداران زرینشهر شکل گرفت.
حسین در همان مدت کوتاهی که در سپاه زرینشهر بود آنچنان عمل کرد که رفتارش الگو و سرمشق همه بود، او نیروهایی را تربیت کرد که آنها نیز از فرماندهان جنگ شدند.
اواسط پاییز ۱۳۵۸، همزمان با درگیریها در کردستان و آذربایجان غربی، حسین مدتی ناپدید شد! حسین روستا به روستا و شهر به شهر برای آزادسازی کردستان جنگید تا سرانجام به دزلی رسید؛ روستای سوقالجیشی که پس از چندین مرتبه ناکامی نیروهای اسلامی با رشادتهای بیبدیل او آزاد و مقر فرماندهی حسین قجهای شد.
اقدامات احمد متوسلیان و حسین قجهای در مریوان سبب شده بود مردم مظلوم آن دیار طعم خوش آرامش و امنیت را به خوبی احساس کنند.
پس از پایان عملیات محمد رسولالله (ص)، حسین به همراه احمد متوسلیان هجرتی تاریخی به جنوب ایران داشتند و با تشکیل تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) به فرماندهی احمد متوسلیان، حسین نیز فرمانده گردان سلمان فارسی شد.
حسین سرانجام در پانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات «بیتالمقدس» در حالی که فرماندهی گردان سلمان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) را بر عهده داشت به شهادت رسید و این در حالی است که حسین با مقاومت خود و شیربچههای گردان سلمان فارسی، شاه کلیدی شد برای فتح خرمشهر.
حاجیه خانم فاطمه صادقزاده مادر شهیدان حسن و سردار حسین قجهای درباره تولد حسین میگوید: محرم بود و صدای عزاداری دستهجات عزاداری به گوش میرسید؛ من هم آخرین روزهای بارداریام را میگذراندم، دل خوش بودم به شنیدن صدای نوحه مداحان و صدای طبل و سنج و دمامها که از مقابل خانه ما میگذشتند.
آرامآرام بر مظلومیت امام حسین (ع) اشک میریختم و برای رهایی از هول و هراس زایمان از امام حسین (ع) طلب یاری میکردم؛ در حالی که هنوز چند روزی به پایان دوران بارداریام مانده بود، درد زایمان به سراغم آمد، همسرم حاج جواد وقتی حال من را دید دستپاچه به سراغ زن همسایه رفت تا او را به کمک من بیاورد.
دقیقاً ظهر عاشورا بود که بچه به دنیا آمد و صدای گریهاش با صدای ناله عزاداران حسینی در هم پیچید و حاج جواد نام او را «حسین» گذاشت و گفت که چه اسمی برازندهتر از این نام برای کودکی که ظهر عاشورا به دنیا آمده است.
مادر شهیدان قجهای با اشاره به اینکه حسین در حُسن اخلاق و رفتار از همه پیشی میگرفت، ادامه داد: حسین به ورزش علاقه فراوانی داشت، به همین دلیل به کُشتی روی آورد و با توجه به روحیه پهلوانی که در وجود او نهفته بود پلههای ترقی را خیلی زود طی کرد و در وزن ۴۸ کیلوگرم قهرمان کشتی آزاد جوانان کشور شد.
مادر شهیدان قجهای اضافه کرد: حسین در مبارزات انقلاب نیز در پخش اعلامیههای امام خمینی (ره) پیشقدم بود و در سال ۱۳۵۷ با اوجگیری مبارزات فعالیت حسین و دیگر دوستانش شدت گرفت و با پیروزی انقلاب نیز حسین همچون دیگر جوانان این خاک تلاش کرد تا از دستاوردهای انقلاب حراست و پاسداری کند و با آغاز غائله کردستان، مشتاقانه عازم این منطقه شد.
وی بیان کرد: حسین بعد از مبارزه در کردستان و با آغاز جنگ تحمیلی به جنوب عزیمت کرد و در مدتی که در جبهه حضور داشت، تمام سختیها را از جان خرید تا از خاک ایران دفاع کند و اجازه ندهد وجبی از این خاک به دست دشمنان بیفتد.
حاجیه خانم صادقزاده یادآور شد: با شهادت حسین قبل از آنکه جنازهاش به زرینشهر برسد، خبر شهادتش در شهر پیچید و این موضوع را پدرش خبردار شد اما من از آن بیخبر بودم؛ آن روز در دلم آشوبی وصف نشدنی بود و پاهایم سست شده بود به طوری که نماز آن شب را نشسته خواندم.
نماز صبح را خواندم بعد هم سرم را به دیوار تکیه دادم و رو به قبله نشستم، ساعت حدودا هشت بود که بلندگوی مسجد محله قرآن پخش کرد و بعد خبر شهادت حسین را اعلام کرد، بیاختیار اشک از چشمانم سرازیر شد، به سپاه زرینشهر رفتم و آنجا صورت خونآلود پسرم را برای آخرین بار بوسیدم و آرام گرفتم.
مادر شهید از مظلومیت حسن میگوید که هیچجا حرفی از او نیست و این در حالی است که بعد از شهادت حسین جای خالی او را حسن پر کرده بود. او در سن ۲۱ سالگی ازدواج کرد، اما در حالی که کودکی ۹ ماهه داشت و کودک دیگرش در راه بود در اسفندماه سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید.
مادر شهیدان قجهای در حالی که بغض گلویش را میفشرد و اشک از چشمانش سرازیر شده بود از مظلومیت سردار حسین قجهای در زادگاهش گفت: حاجاحمد متوسلیان با همرزمان حسین برای چهلم او به زرینشهر آمدند و به مزار حسین رفتند، حاج احمد خودش را روی قبر انداخت و بعد از اینکه که خوب گریه کرد و گفت: «چرا قبر حسین این قدر غریب است؟» چند نفر از مسئولان شهر هم که آنجا بودند توجیه کردند که به زودی مرتب میکنیم و این در حالی بود که شهدای بعد از حسین قبورشان بسته شده بود.
حاج احمد گفت لازم نکرده! و بعد هم دست توی جیبش کرد و پول درآورد و داد به یک نفر و بیان کرد: تا دو ساعت دیگر که من توی این شهرم، باید این قبر درست بشه و حجله حسین را با دست خودش بالای سرقبر حسین نصب کرد، وقتی کار تمام شد یک نگاه به عکس داخل حجله انداخت و عنوان کرد: حسینم چرا تو در شهر خودت اینقدر غریب و مظلومی؟
بعد از گذشت چند سال برخی افراد تصمیم گرفتند حجله قبور شهدا را جمع کنند، من خاکشیر، قند و نمک را باهم مخلوط کردم و به گلستان رفتم و گفتم هرکس احساس دلدرد دارد، دوای دردش پیش من است و این کار انجام نشد تا اینکه یک روز بدون اطلاع حجلههای شهدا را جمع کردند و حتی با اینکه به بنیاد شهید مراجعه کردیم، مسئول آن موقع یادگاری حسین و حاج احمد را به ما ندادند.